به نام خدا
بعثت رسول خدا (ص) قسمت بیست و هشتم
تصمیم چند تن از
بزرگان قریش برای از بین بردن صحیفه ملعونه
استقامت و پایداری
بنی هاشم در برابر مشرکین و تعهد نامه ننگین آنها و تحمل آن همه شدت و سختی با همه
دشواریهایی که برای آنان داشت به سود رسول خدا(ص)و پیشرفت اسلام تمام شد،زیرا از
طرفی موجب شد تا جمعی از بزرگان قریش که آن تعهدنامه را امضا کرده بودند به حال
آنان رقت کرده و عواطف و احساسات آنها را نسبت به ابو طالب و خویشان خود که در
زمره بنی هاشم بودند تحریک کند و در فکر نقض آن پیمان ظالمانه بیفتند،و از سوی
دیگر افراد زیادی بودند که در دل متمایل به اسلام گشته ولی از ترس قریش جرئت اظهار
عقیده و ایمان به رسول خدا(ص)را نداشتند و نگران آینده بودند،این استقامت و
پایداری برای این گونه افراد حقانیت اسلام و مأموریت الهی پیغمبر(ص)را مسلم کرد و
سبب شد تا عقیده باطنی خود را اظهار کرده و آشکارا در سلک مسلمانان درآیند.
از کسانی که شاید
زودتر از همه به فکر نقض پیمان افتاد و بیش از سایر بزرگان قریش برای این کار کوشش
کرد به نقل تواریخ هشام بن عمرو بود که از طرف مادر نسبش به هاشم بن عبد مناف میرسید
و در میان قریش دارای شخصیت و مقامی بود،و در مدت محاصره نیز کمک زیادی به
مسلمانان و بنی هاشم کرد و از کسانی بود کهدر خفا و پنهانی خواروبار و آذوقه بار
شتر کرده و به دهانه دره میآورد و آن را به میان دره رها میکرد تا به دست بنی
هاشم افتاده و مصرف کنند.
روزی هشام بن عمرو
به نزد زهیر بن ابی امیه که او نیز با بنی هاشم بستگی داشت و مادرش عاتکه دختر عبد
المطلب بود آمده و گفت:ای زهیر تا کی باید شاهد این منظره رقتبار باشی؟تو اکنون در
آسایش و خوشی به سر میبری،غذا میخوری،لباس میپوشی،با زنان آمیزش میکنی،اما
خویشان نزدیک تو به آن وضع هستند که خود میدانی!نه کسی به آنها چیز میفروشد و نه
چیزی از ایشان میخرند،نه زن به آنها میدهند و نه از ایشان زن میگیرند؟...
هشام دنباله سخنان
خود را ادامه داده گفت:
به خدا اگر اینان
خویشاوندان ابو الحکم(یعنی ابو جهل)بودند و تو از وی میخواستی چنین تعهدی برای
قطع رابطه با آنها امضا کند او هرگز راضی نمیشد!
زهیر که سخت تحت
تأثیر سخنان هشام قرار گرفته بود گفت:من یک نفر بیش نیستم آیا بتنهایی چه میتوانم
بکنم و چه کاری از من ساخته است،به خدا اگر شخص دیگری مرا در این کار همراهی میکرد
من اقدام به نقض آن میکردم،هشام گفت:آن دیگری من هستم که حاضرم تو را در این کار
همراهی کنم!
زهیر گفت:ببین تا
بلکه شخص دیگری را نیز با ما همراه کنی.
هشام به همین منظور
نزد مطعم بن عدی و ابو البختری(برادر ابو جهل)و ربیعة بن اسود که هر کدام شخصیتی
داشتند،رفت و با آنها نیز به همان گونه گفتگو کرد و آنها را نیز بر این کار متفق و
هم عقیده کرد و برای تصمیم نهایی و طرز اجرای آن قرار گذاردند شب هنگام در دماغه
کوه«حجون»در بالای مکه اجتماع کنند و پس از اینکه در موعد مقرر و قرارگاه مزبور
حضور به هم رسانیدند زهیر بن ابی امیه به عهده گرفت که آغاز به کار کند و آن چند
تن دیگر نیز دنبال کار او را بگیرند.
چون فردا شد زهیر بن
ابی امیه به مسجد الحرام آمد و پس از طوافی که اطراف خانه کعبه کرد ایستاد و
گفت:ای مردم مکه آیا رواست که ما آزادانه و در کمال آسایش غذا بخوریم و لباس بپوشیم
ولی بنی هاشم از بی غذایی و نداشتن لباس بمیرند ونابود شوند؟به خدا من از پای
ننشینم تا این ورق پاره ننگین را که متضمن آن قرارداد ظالمانه است از هم پاره کنم!
ابو جهل که در گوشه مسجد ایستاده بود
فریاد زد:به خدا دروغ گفتی،کسی نمیتواند قرارداد را پاره کند،زمعة بن اسود گفت:تو
دروغ میگویی و به خدا سوگند ما از همان روز اول حاضر به امضای آن نبودیم،ابو
البختری از گوشه دیگر فریاد برداشت:زمعه راست میگوید و ما از ابتدا به نوشتن آن
راضی نبودیم،مطعم بن عدی از آن سو داد زد:حق با شما دو نفر است و هر کس جز این
بگوید دروغ گفته،ما از مضمون این قرارداد و هر چه در آن نوشته است بیزاریم،هشام بن
عمرو نیز سخنانی به همین گونه گفت،ابو جهل که این سخنان را شنید گفت:این حرفها با
مشورت قبلی از دهان شما خارج میشود و شما شبانه روی این کار تصمیم گرفتهاید!
منبع: کتاب زندگانی حضرت
محمد(ص) نوشته سید هاشم رسولی محلاتی
مدینةالعلم
بهشتی باشید...
بهشتیان
طبقه بندی: مقالات پیرامون پیامبر اکرم (ص)، امامان و پیامبران،
برچسب ها: پیامبر اسلام، حضرت محمد(ص)، بهشتیان،